یکی بود یکی نبود.توی این دنیای نامرد یک دختر نابینا بود که یک دوست پسر داشت.دختر قصه ما این پسر رو خیلی دوست داشت و همیشه بهش میگفت:اگر من چشمام بینا بود تا ابد با تو میموندم.یه روز یکی پیدا شد و دوتا چشمهای خودش رو به دختر داد.دختر وقتی بینا شد اولین کسی رو که دید دوست پسرش بود ولی فهمید که اونهم نابیناست.دختر که حالا دیگه چشمهاش بینا شده بود و همه چیز رو میدید یک روز روبه پسر کرد وگفت:دیگه نمیخوام ببینمت از پیشم برو! پسرقلبش شکست وقتی داشت میرفت با لبخند تلخی گفت : مواظب چشمهای من باش!
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
فقط برای تو که همه ی خوبیهایی Archivesاسفند 1390بهمن 1390 آبان 1390 خرداد 1390 اسفند 1389 بهمن 1389 بهمن 1384 Authorsعاشق بارانLinks
♥ღقصـه ے منـــو عشقـمღ♥ LinkDump
دل نوشته های عاشق باران کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|